چین افتادن درپوست یا جامه و گاه ابرو، شکنج گرفتن. شکن و نورد پیدا آمدن. جمع شدن چنانکه پوست ترنجیده: باد گلها را پریشان میکند هر صبحدم زآن پریشانی نگردد روی دست افتاده چین. سعدی. روی دریا درهم آمد زین حدیث هولناک میتوان دانست بر رویش ز موج افتاده چین. سعدی
چین افتادن درپوست یا جامه و گاه ابرو، شکنج گرفتن. شکن و نورد پیدا آمدن. جمع شدن چنانکه پوست ترنجیده: باد گلها را پریشان میکند هر صبحدم زآن پریشانی نگردد روی دست افتاده چین. سعدی. روی دریا درهم آمد زین حدیث هولناک میتوان دانست بر رویش ز موج افتاده چین. سعدی
لک افتادن به انگور، آغاز رسیدن و رنگ گردانیدن انگور و جز آن. نقطۀ کوچک از میوه نرم و شیرین شدن. و رجوع به لک زدن شود، لک افتادن در چشم، لک آوردن آن. رجوع به لک آوردن شود
لک افتادن به انگور، آغاز رسیدن و رنگ گردانیدن انگور و جز آن. نقطۀ کوچک از میوه نرم و شیرین شدن. و رجوع به لک زدن شود، لک افتادن در چشم، لک آوردن آن. رجوع به لک آوردن شود
پیچ افتادن در کاری، مشکلاتی در راه برآمدن آن پیش آمدن، گره خوردن. جور نشدن، (... در رسنی، یا نخی) ، گره خوردن آن. درهم شدن آن، (... در امعاء) ، پیچیدن روده ها. حرکت کردن روده ها از جای اصلی، (... در معده) ، از حال طبیعی بگشتن آن: گر افتد بیک لقمه در روده پیچ برآید همه عمر نادان بهیچ. سعدی
پیچ افتادن در کاری، مشکلاتی در راه برآمدن آن پیش آمدن، گره خوردن. جور نشدن، (... در رسنی، یا نخی) ، گره خوردن آن. درهم شدن آن، (... در امعاء) ، پیچیدن روده ها. حرکت کردن روده ها از جای اصلی، (... در معده) ، از حال طبیعی بگشتن آن: گر افتد بیک لقمه در روده پیچ برآید همه عمر نادان بهیچ. سعدی
بسیار ریم بیرون دادن ریش. سخت ریمناک شدن قرحه. ریم و قیح پیدا آمدن در ظاهر قرحه یا جراحتی. تباه شدن و ریم بر ظاهر و روی آوردن جراحت یا قرحه. سوخته ای یا ریشی آب پس دادن. چرک و ریم بسیار پیدا کردن قرحه یا جرح و ریم روان روی آن را فراگرفتن. ریم بسیار در آن پیدا آمدن ستیم و آب بر ظاهر پیداکردن. تقرّح. به بدی رفتن قرحه یا بسیار بر ظاهر ریش روان یا خستگی پیدا آمدن
بسیار ریم بیرون دادن ریش. سخت ریمناک شدن قرحه. ریم و قیح پیدا آمدن در ظاهر قرحه یا جراحتی. تباه شدن و ریم بر ظاهر و روی آوردن جراحت یا قرحه. سوخته ای یا ریشی آب پس دادن. چرک و ریم بسیار پیدا کردن قرحه یا جرح و ریم روان روی آن را فراگرفتن. ریم بسیار در آن پیدا آمدن ستیم و آب بر ظاهر پیداکردن. تَقرّح. به بدی رفتن قرحه یا بسیار بر ظاهر ریش روان یا خستگی پیدا آمدن
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)